**درس دوازدهم: یک اتفاق معمولی**
**متن بازنویسی شده:**
این درس، داستان یک روز بارانی را تعریف میکند. در این روز، هوا ناگهان ابری و تاریک میشود و باران شروع به باریدن میکند. مردمی که در خیابان هستند، برای در امان ماندن از باران، به دنبال یک جای سرپوشیده میگردند.
در این میان، پیرمردی که عصایی در دست دارد، به آرامی در حال حرکت است. یک پسر بچه با دیدن این صحته، به سوی او میدود و عصا را از دستش میگیرد. در نگاه اول به نظر میرسد که پسر بچه میخواهد به پیرمرد کمک کند تا بهتر راه برود. اما کمی بعد، پسر بچه عصا را بالای سر خود میگیرد تا مانند یک چتر، از پیرمرد و خودش در برابر باران محافظت کند.
این کار پسر بچه، یک عمل مهربانانه و ساده است که نشان میدهد حتی کارهای به ظاهر کوچک هم میتوانند تاثیر بسیار بزرگی داشته باشند و دل دیگران را شاد کنند. این داستان به ما یادآوری میکند که مهربانی و توجه به دیگران، به ویژه به افراد سالخورده، چقدر مهم و ارزشمند است.
—
**واژهها و معنای آنها:**
* **اتفاق:** پیشامد، رویداد
* **ساده:** معمولی، بیآلایش
* **ابر:** توده بخار آب در آسمان
* **باران:** آبهایی که از ابر میبارد
* **عصا:** چوب دستی
* **چتر:** وسیلهای برای در امان ماندن از باران و آفتاب
—
**مخالف کلمات:**
* ساده ← پیچیده
* ابری ← آفتابی
* باران ← آفتاب
* پیر ← جوان

درس دوازدهم: یک اتفاق معمولی
هدف: درک معنای واژهها و مفهوم شعر
در این درس، با معنی کلمههای تازه و مفهوم یک شعر آشنا میشویم. کلمهها مانند آجرهای ساختمان زبان هستند. وقتی معنای آنها را بدانیم، میتوانیم جملههای بهتر و کاملتری بسازیم. شعر هم با چیدن درست این کلمهها در کنار هم ساخته میشود تا احساسات و داستان زیبایی را بیان کند. در این بخش، یاد میگیریم که چطور با درک معنای هر کلمه، مفهوم کلی شعر را بهتر بفهمیم و از خواندن آن لذت ببریم.

مردی مشغول نوشتن نامهای برای دوستش بود. فردی کنار او نشست و در حالی که سعی میکرد خودش را پنهان کند، به نامه نگاه میکرد. نویسنده متوجه این کار شد، بنابراین در نامه نوشت: «اگر یک دزد کنار من ننشسته بود و نوشتههایم را نمیخواند، تمام رازهایم را برای تو مینوشتم.»
آن شخص وقتی این جمله را دید، گفت: «من که نامه تو را نگاه نمیکردم و نمیخواندم!»
نویسنده در پاسخ گفت: «اگر آن را نمیخواندی، پس از کجا فهمیدی که در نامهام درباره تو چیزی نوشتهام؟»