پاسخ تمرینهای درس سوم کتاب نگارش پایه هشتم (صفحات ۴۱، ۴۲، ۴۴، ۴۵ و ۴۶)
در این بخش، پاسخ سوالات و انشاهای درس سوم کتاب نگارش پایه هشتم را مرور میکنیم.
**پاسخ سوالات صفحه ۴۱ و ۴۲:**
* **سوال ۱: درک مطلب**
* پاسخ شما باید نشان دهد که مفهوم اصلی متن درس را به خوبی فهمیدهاید. میتوانید خلاصهای از متن یا نکات کلیدی آن را به زبان خودتان بیان کنید.
* **سوال ۲: واژهنامه**
* برای هر کلمهی جدیدی که در درس آمده است، یک معنی ساده و قابل فهم بنویسید. سعی کنید از کلمات هممعنی یا مثالهای ساده برای توضیح استفاده کنید.
* **سوال ۳: دستور زبان**
* این بخش مربوط به قواعد فارسی است. با توجه به موضوع درس (مانند شناسایی اجزای جمله، انواع فعل و …) تمرینهای مربوطه را کامل کنید.
**پاسخ انشاهای صفحات ۴۴، ۴۵ و ۴۶:**
* **انشای صفحه ۴۴:**
* موضوع این انشا را با دقت بخوانید. برای نوشتن، ابتدا یک طرح کلی یا نقشه ذهنی از آنچه میخواهید بنویسید، تهیه کنید. سپس با یک مقدمه کوتاه شروع کنید، در بخش اصلی انشا، نظرات و ایدههای خود را به صورت منظم و پشت سر هم بیان کنید و در پایان، یک نتیجهگیری مناسب داشته باشید. از کلمات ساده و جملات روان استفاده کنید.
* **انشای صفحه ۴۵:**
* این تمرین احتمالاً بر جنبه دیگری از مهارت نوشتن تمرکز دارد. با توجه به دستورالعمل داده شده، متن خود را بنویسید. به ارتباط بین جملات و یکپارچگی متن دقت کنید. سعی کنید نوشته شما برای خواننده جذاب و قابل درک باشد.
* **انشای صفحه ۴۶:**
* برای این انشا نیز مانند صفحات قبل، موضوع را به دقت بررسی کنید. ایدهپردازی کنید و سپس شروع به نوشتن نمایید. توصیه میشود پس از اتمام نوشتن، یک بار متن خود را بلند بخوانید تا از روان بودن آن مطمئن شوید و اگر اشکالی وجود دارد، برطرف کنید.
امیدواریم این راهنما به شما در درک بهتر و انجام تمرینهای درس سوم کمک کند.

**عنوان درس: درس سوم | موضوع: یادگیری مرحله به مرحله | پایه هشتم**
در این بخش، میخواهیم با هم یک موضوع درسی را به صورت گام به گام و با دقت یاد بگیریم. هدف این است که مطالب به شکلی ساده و روشن بیان شوند تا برای همه دانشآموزان قابل درک باشد.
هر مرحله از درس مانند یک پله است که شما را به مرحله بعدی میرساند. بنابراین، بهتر است با حوصله و دقت پیش بروید و هر بخش را به خوبی یاد بگیرید قبل از اینکه به بخش بعدی بروید. این روش به شما کمک میکند مطالب را بهتر بفهمید و در ذهن خود نگه دارید.
سعی کنید هنگام مطالعه، از مثالها و تمرینهای موجود استفاده کنید تا مفاهیم برای شما روشنتر شوند. اگر قسمتی برایتان سخت بود، نگران نباشید؛ میتوانید دوباره آن را مرور کنید یا از معلم خود کمک بگیرید.
به یاد داشته باشید: یادگیری مرحله به مرحله، مانند ساختن یک خانه است که باید از پایه و به تدریج کامل شود. با این روش، موفقیت شما در یادگیری تضمین میشود.
جواب انشاء ها و سوالات درس 3 نگارش هشتم
انتخاب آسان صفحه:
پاسخ سوالات و انشاهای درس سوم نگارش هشتم
پاسخ تمرینهای نگارش صفحه ۴۱ درس سوم نگارش هشتم
پاسخ صفحه ۴۲ درس سوم نگارش هشتم
پاسخ بخش درستنویسی صفحه ۴۴ درس سوم نگارش هشتم
پاسخ بخش مثلنویسی صفحه ۴۵ درس سوم نگارش هشتم
پاسخ بخش ضربالمثل کلاغ صفحه ۴۶ نگارش هشتم
پاسخهای درس سوم نگارش هشتم: بخش ببینیم و بنویسیم
پاسخهای درس سوم نگارش هشتم صفحات ۴۱، ۴۲، ۴۴، ۴۵ و ۴۶
پاسخ تمرینهای نگارشی صفحه ۴۱
پاسخ صفحه ۴۲
پاسخ بخش درستنویسی صفحه ۴۴
پاسخ بخش مثلنویسی صفحه ۴۵
پاسخ بخش ضربالمثل کلاغ صفحه ۴۶ نگارش هشتم
جواب فعالیت های نگارشی صفحه 41 درس سوم نگارش هشتم
متن بازنویسی شده:
لطفاً متن زیر را به طور کامل دوباره نویسی کنید و یک نوشته جدید و متفاوت از آن بسازید. سعی کنید با زبانی ساده و روان بنویسید تا برای همه قابل درک باشد. از واژههای روشن و ساده استفاده کنید و متن را طوری بنویسید که هر کسی بتواند آن را بفهمد. شکل کلی و مفهوم متن را نگه دارید، اما از عبارتها و جملههای تازه استفاده کنید.
⚠️ نکته مهم: اگر در این متن، شعری، آیهای از قرآن، دعایی یا نوشته مقدسی وجود دارد، آن قسمت را اصلاً تغییر ندهید و دقیقاً به همان شکل اصلی نگه دارید. فقط بخشهایی که توضیح، تفسیر یا نوشته معمولی هستند را دوباره نویسی کنید.
فقط نوشته بازنویسی شده را ارائه دهید، بدون هیچ توضیح اضافی:
🔶 متن زیر را مطالعه کنید و مشخص کنید کدام بخش آن، بیشتر به نقاشی شبیه است.
پاسخ: این بخش با رنگ نارنجی در تصویر زیر نشان داده شده است.

جواب صفحه 42 درس سوم نگارش هشتم
یکی از موضوعهای زیر را انتخاب کن و با توجه به مفهوم درس “خوب و دقیق دیدن”، دربارهاش بنویسی.
**دیدن مورچهای که باری را حمل میکند:**
وقتی یک مورچه را میبینی که چیزی را با خود میکشد، میتوانی یک انشای جالب دربارهاش بنویسی. مورچهها دنیای پرهیاهو و پرکاری دارند و برای زندگی سخت تلاش میکنند. این موضوع میتواند برای بچهها یک نمونه خوب باشد که نشان میدهد برای رسیدن به هدف باید تلاش کرد.
وقتی اسم مورچه میآید، همه یاد تلاش بیوقفه این حشره کوچک میافتیم. مورچه با آن جثه ریز، بارهایی را جابهجا میکند که چند برابر وزن خودش است. مثل این است که یک آدم ۶۰ کیلویی بخواهد یک وزنه ۲۰۰ یا ۳۰۰ کیلویی را بلند کند. همه میدانیم که این کار تقریباً غیرممکن است.
در چنین صحنهای، ما به قدرت و بزرگی خداوند پی میبریم و شایسته است که بگوییم:
“الله اکبر”.
اینها را گفتم تا به اینجا برسم: وقتی کوچکتر بودم، هر وقت مورچهای را میدیدم که بارش را میکشید، شیطنت به سرم میزد و آن را اذیت میکردم. مورچه هم بارش را رها میکرد و با ترس به این طرف و آن طرف میدوید و من از این کار خوشحال میشدم. نمیدانم چه مشکلی داشتم که این کار را میکردم، اما خدایا مرا ببخش.
الان دیگر مثل قبل نیستم و وقتی مورچهای را در حال حمل بار میبینم، حواسم را جمع میکنم که باعث نشوم بارش را رها کند. حتی گاهی با دقت نگاه میکنم که چطور و با چه سختی بارش را حرکت میدهد. بعضی وقتها هم دوستانش به کمکش میآیند و با هم آن بار را به مقصد میرسانند.
صحنه بارکِشی مورچه را همه دیدهایم، اما کم هستند کسانی که از تلاش بیوقفه آن درس میگیرند. اگر هر کدام از ما فقط یک هزارمِ تلاش مورچه را در زندگی یا درس خواندن داشته باشیم، به جایی میرسیم که باعث افتخار کشورمان خواهد شد.
—
**صحنه ورود یک موش به خانه:**
ساعت سه عصر بود. روی تخت نشسته بودم که ناگهان صدای جیغ مادرم از اتاق بلند شد. از اتاقم بیرون رفتم و دیدم مادرم دنبال موش میدود و جیغ میکشد. یک دفعه فکر کرد موش از خانه رفته، پس پیش من آمد و کنارم نشست و مشغول تماشای برنامه تلویزیون شد. ناگهان من دیدم که موش از کنار در وارد شد و به اتاق من رفت. من هم جیغ زدم و دویدم تا در اتاقم را ببندم.
داشتم دنبال موش میدویدم که مادرم اصلاً نمیدانست موش دوباره برگشته و شاید حواسش نبود. چند دقیقه بعد پدرم به خانه آمد و از مادرم پرسید چه خبر است. مادرم داشت برایش توضیح میداد که ناگهان موش به آشپزخانه رفت و مادرم دوباره جیغ زد و به پدرم گفت: “موش را بگیر!”
پدرم سعی کرد موش را بگیرد، اما موش از کنار پایش رد شد و به اتاق برادرم رفت. پدرم دوید دنبالش و مرا صدا زد و گفت: “بیا در اتاق را ببند!” من هم رفتم و در را بستم. چند دقیقه بعد پدرم از اتاق بیرون آمد و گفت موش را کشته است.
ما یک همسایه داریم که از موش خیلی میترسد. من رفتم و همان موش مرده را جلوی در خانهشان انداختم. وقتی همسایه خواست از خانه بیرون بیاید، یکباره موش را دید و مثل مادرم جیغ کشید. من و برادرم داشتیم به او میخندیدیم که مادرم مرا صدا زد و گفت: “بیا کمکم کن ظرفهای آشپزخانه را بشوریم.”
خلاصه، آن روز آنقدر خندیده بودم که مادرم تا نیمهشب به من کار داد. وقتی خواستم بخوابم، دیگر جانی برایم نمانده بود. آن شب تصمیم گرفتم دیگر به مادرم یا همسایه نخندم.
جواب درست نویسی صفحه 44 درس 3 نگارش هشتم
مردمی را دیدم که با مشتهای گره کرده راه میرفتند.
گلی را که عطر خوبی داشت، بوییدم.
جواب مثل نویسی صفحه 45 درس سوم نگارش هشتم
کلاغی بود که از راه رفتن خودش خسته شده بود. یک روز کبکی را دید که با ظرافت و زیبایی قدم برمیدارد. با خودش فکر کرد: «ای کاش من هم میتوانستم مثل او راه بروم؛ آنوقت همه تحسینم میکردند.»
از آن روز، کلاغ سعی کرد شبیه کبک راه برود. مدام به پاهایش نگاه میکرد و سعی میکرد قدمهایش را کوچک و زیبا بردارد. اما هرچه بیشتر تلاش میکرد، بیشتر احساس ناشیگری میکرد. حتی بعد از چند روز، دیگر نمیتوانست مثل سابق خودش راه برود. نه راه رفتن کبک را یاد گرفته بود، نه آن شیوه قدیمی خودش را به خاطر میآورد.
در نهایت، چیزی که برایش باقی ماند، تلاشی بیثمر و حسرتی بزرگ بود.
جواب ضرب المثل کلاغ صفحه 46 نگارش هشتم
روزی در گذشتههای دور، کلاغ سیاهی در آسمان آبی پرواز میکرد و از دیدن مناظر اطراف خوشحال بود. وقتی به نزدیکی کوهی پر از گلهای رنگارنگ رسید، متوجه کبک زیبایی شد که با حرکتی نرم و موزون و با وقار راه میرفت. کلاغ از دیدن راه رفتن دلنشین کبک به شدت تحت تأثیر قرار گرفت و با خودش فکر کرد: «ای کاش من هم میتوانستم مثل این کبک زیبا راه بروم.»
برای همین، همانجا ماند و تمام حرکات کبک را با دقت زیر نظر گرفت. هر روز سعی میکرد از راه رفتن او تقلید کند و کمکم روش قدیمی راه رفتن خودش را فراموش کرد. اما پس از مدتی، نه توانست مانند کبک راه برود و نه دیگر یادش آمد که قبلاً چطور راه میرفته است. به همین خاطر شد که گفتند: کلاغ خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد، راه رفتن خودش را هم فراموش کرد.